معنی بندرى کنار رود راین

حل جدول

بندرى کنار رود راین

کارلسروهه


راین

رود مقدس آلمان

رودی در آلمان


نگهبان راین

نمایش نامه ای از لیلیان هلمن

واژه پیشنهادی

گویش مازندرانی

کنار رود

از توابع خرم آباد واقع در منطقه ی تنکابن

فارسی به انگلیسی

رود کنار

Riparian, Riverbank, Waterfront


زمین‌ کنار رود

Waterfront

لغت نامه دهخدا

راین

راین. (اِخ) رجوع به رَن شود.

راین. [ی ِ] (اِخ) یکی از بخش های سه گانه ٔ شهرستان بم. این بخش در شمال باختری شهرستان بم واقعو حدود آن بدین شرح است: از سمت شمال و شمال خاوری به شهرستان کرمان، از سوی خاور به بخش مرکزی بم، از جنوب و جنوب باختری به شهرستان جیرفت، از سوی باختر به بخش بردسیر از شهرستان سیرجان. این بخش سرزمینی است کوهستانی و هوای بخش در دهستانهای مرغک و مرکزی سردسیر است بطوری که بیشتر مردم بم در تابستان به دهستان مرغک ییلاق میروند ولی هوای دهستان تهرود گرم معتدل مالاریائی است. بلندترین کوههای استان کرمان در این بخش واقع شده و مرتفعترین قله ٔ آن قله ٔ کوه هزار است که 4545 گز ارتفاع دارد. مهمترین رودخانه ٔ بخش رودخانه ٔ تهرود است که از دره و دامنه ٔ کوه هزار و دامنه ٔ جنوبی کوه چوپار سرچشمه گرفته، پس از عبور از جلگه ٔ راین و مشروب ساختن دیه های تهرود به رودخانه ٔ هزار متصل می گردد و مسیر آن از باختر ابارق و دارزین گذشته بسوی شهر بم سرازیر میشود. سایر رودخانه های این بخش آب دایم ندارند. بخش راین شهرستان بم از سه دهستان بدین شرح تشکیل شده است: 1- دهستان حومه، 68 آبادی با 5500 تن جمعیت. 2- دهستان مرغک، 65 آبادی با 5000 تن جمعیت. 3- دهستان تهرود، 20 آبادی با 1500 تن جمعیت. مرکز بخش، قصبه ٔ راین دارای 3000 تن جمعیت میباشد. بنابر آمار فوق، این بخش دارای 154 آبادی و 15000 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

راین. [ی ِ] (اِخ) قصبه و مرکز بخش راین از شهرستان بم، واقع در 75هزارگزی شمال باختری بم و 23هزارگزی باختر راه شوسه ٔ کرمان - بم. مختصات جغرافیایی این قصبه بدین شرح است: طول 57 درجه و 33 دقیقه و 42 ثانیه. عرض 29 درجه و 24 دقیقه و 35 ثانیه. بیشتر مردم راین آهنگرند و در ساختن ابزار آهنی مانند چاقو، قیچی، قندشکن و جز آن مهارت دارند و گروهی نیز بکار کشاورزی و دامپروری مشغولند. از ادارات دولتی بخشداری، پست وتلگراف، نمایندگی فرهنگ و دارایی و آمار و پاسگاه ژاندارمری دارد. این قصبه دو باب دبستان و در حدود 65باب مغازه و 3000 تن جمعیت دارد و هوای آن سردسیر است و آب آن از دو رشته قنات تأمین میشود. محصول عمده ٔ قصبه غلات، لبنیات، پنبه و انواع میوه هاست. راه فرعی راین در 23هزارگزی در محلی بنام نی بید از شوسه ٔ بم به کرمان منشعب میشود و پس از گذشتن از یک گردنه ٔ خاکی به راین میرسد و سپس به ساردوئیه از شهرستان جیرفت منتهی میگردد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


کنار

کنار. [ک َ / ک ِ] (اِ) نقیض میان. (برهان). کناره ٔ چیزی وگوشه و طرف. (غیاث). گوشه و طرف. (آنندراج). ضد میان و آن را کران نیز گویند. (انجمن آرا):
برادر نداری نه خواهر نه زن
چو شاخ گلی بر کنار چمن.
فردوسی.
پسر زاد ماهی که گفتیش مهر
فرود آمد اندر کنار سپهر.
فردوسی.
|| جانب. طَرَف. جانب وحشی هر یک از دو پهلوی آدمی. حجر و آن زیر بغل تا کش باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کنف. پهلو:
تو مر بیژن خرد را در کنار
بپرور نگه دارش از روزگار.
فردوسی.
خروش و ناله به من درفتاد و رنگین گشت
ز خون دیده ورا هردو آستین و کنار.
فرخی.
شه روم خواهد که او همچو من
نهد پیش او بربطی بر کنار.
فرخی.
خنیاگرانت فاخته و عندلیب را
بشکست نای در کف وطنبور در کنار.
منوچهری.
برخ دلبر از دردشد چون زریر
مژه ابر کرد و کنار آبگیر.
اسدی.
هر که او مار پرورد به کنار
بگزد پرورنده را ناچار.
مکتبی.
سوزنی دایه ٔ اطفال مدیحت بادا
پرورش داده سخن را به کنار و آگوش.
سوزنی.
تا بر کنار دجله دوش آن آفت جان دیده ام
از خون کنارم دجله شد تا خود چرا آن دیده ام.
خاقانی.
غم داده دل ازکنارشان برد
وز دلشدگی قرارشان برد.
نظامی.
ای آنکه عود داری در جیب و در کنار
یک عود را بسوز و دگر عودرا بساز.
؟ (از صحاح الفرس).
پادشاهی پسر بمکتب داد
لوح سیمینْش در کنار نهاد.
سعدی.
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چگویم چون نخواهد شد.
حافظ.
|| دامن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
آن کس که مشت خویش ندیده ست پردرم
گر خدمتش کند ز گهر پر کند کنار.
فرخی.
بسا کسا که بجز نام زر شنیده نبود
ز مجلس تو برون برد زر کنارکنار.
فرخی.
هیچ شب نیست که از مجلس او
نبرد زائر او زر به کنار.
فرخی.
لفظ او بشنو اگر گوهر همی جویی ازآنک
زیر هر حرفی ز لفظ او کناری گوهر است.
عنصری.
برآمد سپاه بخار از بحار
سوارانش پر دُرّ کرده کنار.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 199).
در باغ شو و کنار پر کن
از دانه و میوه و ریاحین.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 312 چ مینوی - محقق ص 51).
کنار رحمتت گر بازگیری
بخرواران فروریزم غم دل.
انوری.
اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از صحبت سرما چادر گازری در سر گرفته. (العراضه).
یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار
یا موج روزی افکندش مرده بر کنار
سعدی.
|| آغوش. (برهان). بغل و آغوش. (غیاث):
گر آهویی بیا و کنار منت حرم
آرام گیر با من و از من چنین مشم.
خفاف.
همی بود بوس و کنار و نبید
مگر شیر کو گور را نشکرید.
فردوسی.
جهانا بپروردیش در کنار
وزان پس ندادی به جان زینهار.
فردوسی.
گزیده بهم بزم دیدار یار
می ورود و شادی و بوس و کنار.
فردوسی.
سه بوسه مرا بر تو وظیفه است ولیکن
آگاه نه ای کز پس هر بوسه کناریست.
فرخی.
از بوس و کنار تو اگر زشتی آید
هم پیش تو نیکو کنم او را به ستغفار.
فرخی.
من بی کنار، بوسه نخواهم ز هیچ ترک
از تو بتا به دیدن تو کردم اقتصار.
فرخی.
از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام
مکن ای دوست که کیفر بری و درمانی.
منوچهری.
خوشا بهار تازه و بوس کنار یار
گر در کنار یار بود خوش بود بهار.
منوچهری.
بچه گونه گون خلق چندین هزار
کشان پروراند همی در کنار.
اسدی.
بدان زن مانی ای ماه سمن بر
که باشد در کنارش کور دختر.
اسدی.
دهر همی گویدم که بر سفرم
تنگ مکش سخت در کنار مرا.
ناصرخسرو.
اقبال و بخت و دولت پیروز را
فرزند نازنینی پرورده بر کنار.
سوزنی.
با صدر جهان به دوستی گویی
پرورده به یک کنار و پستانی.
سوزنی.
هنگام گل رسید ز گلروی لعبتی
بر بوسه رام گشته محابا مکن کنار.
سوزنی.
خوش بر کنار گیر و نشان بر کنار خویش
مگذار کز کنار تو گیرددمی کنار.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نظری خواستم از دور نه بوس و نه کنار
آخر از دولت عشق این قدرم بایستی.
خاقانی.
او خود آسود در کنار پدر
انده ما برای مادر اوست.
خاقانی.
حلی چون آفتاب و حله چون صبح از برافکنده
گرفتم در برش گفتم که ماهم در کنار است این.
خاقانی
امشب مگر بوقت نمی خواند این خروس
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس.
سعدی.
در آب دو دیده از تو غرقم
و امید لب و کنار دارم.
سعدی.
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است
از موج سرشکم که رساند به کنارم.
حافظ.
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم.
حافظ.
چو من شکسته ای را از پیش خود چه رانی
کم غایت توقع بوسی است یا کناری.
حافظ.
|| جانب و پهلو. (ناظم الاطباء). پهلو. نزد. نزدیک:
خروشان بزاری و دل سوگوار
یکی زر تابوتش اندر کنار.
فردوسی.
یکی ساعت از وی نبودش قرار
در آغوش بودیش یا در کنار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بر سر هر نرگسی ماهی تمام
شش ستاره بر کنار هر مهی.
منوچهری.
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی.
منوچهری.
که سروت بود پیش و مه در کنار.
اسدی.
بکن نیکی و در دریاش انداز
که روزی در کنارت آورد باز.
(ویس و رامین).
گزین و بهین زنان جهان
کجا بود جز در کنار علی.
ناصرخسرو.
خوش بر کنار گیر و نشان بر کنار خویش
مگذار کز کنار تو گیرد دمی کنار.
سوزنی.
چشم بد مردمت رسید که ناگاه
مردم چشم تو از کنار توگم شد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 770).
نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر
سفرفتادش تا مصر و گشت مستثنا.
مولوی (کلیات شمس ج 1 ص 134).
قرص بزرگی از شیو پوستین بیرون کرد و پوشیده در کنار من نهاد. (انیس الطالبین بخاری).
- در کنار آوردن، در دسترس قرار دادن. در اختیار گذاشتن:
که هر روز یاقوت بار آورد
خرد بار آن در کنار آورد.
فردوسی.
- در کنارکسی بودن، در اختیار او بودن. مطیع او بودن.در فرمان او بودن:
همیشه جهاندار یار تو باد
سر اختر اندر کنار تو باد.
فردوسی.
- در کنار کسی نهادن چیزی را، در اختیار او قرار دادن آن را. در دسترس او قرار دادن آن را: هر چه مقصودو مراد و منتهای مرام عباد است در کنارش نه. (راحه الصدور راوندی).
- || در دست او نهادن. تحویل دادن آن چیز را به آن شخص: اگر باز آیم سزای تو بدهم و جزای تو در کنارت نهم. (ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 345).
- کنار آمدن با کسی، با او صلح داشتن و آشتی کردن و اختلاف را از بین بردن. نوعی تصفیه حساب کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| انتها وآخر و حد و کران و کرانه. (ناظم الاطباء). کران. انتها. پایان. حد. انتهای هر چیز. حد نهائی:
تا هوا را پدید نیست کنار
تا فلک را پدید نیست کران.
فرخی.
شاید که نیست نعمت و جاه ترا کران
زیرا که نیست همت و فضل ترا کنار.
فرخی.
بر آن سپاه خدایت همی مظفر کرد
که کس ندانست آن را همی کنار و شمار.
فرخی.
کنار باشد باران نوبهاری را
فضایل و هنرش را پدید نیست کنار.
فرخی.
احسان وفای تو بحدی است بس اندک
لیکن حسد و مکر تو بیحد و کنار است.
ناصرخسرو.
اندر میان دلها شاهیست مهر تو
بگرفته زین کنار جهان تا به آن کنار.
سوزنی.
بادند لشکر تو ز سیارگان فزون
بگرفته زین کنار جهان تا بدان کنار.
سوزنی.
ازآنکه من وزیر نیم زو بهم یقین
از فضل و مال بیحد و اندازه و کنار.
خاقانی.
- برکنار بودن، دور بودن. مصون بودن:
بودیم برکنار ز تیمار روزگار.
انوری.
و رجوع به برکنارشود.
- برکنار کردن کسی از کار، دور کردن او را از آن کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- برکنارماندن، دور ماندن. دخالتی نداشتن.
- به کنار افکندن، دور انداختن. رها کردن:
مهر او تا زیم ز مصحف دل
چون ده آیت نیفکنم بکنار.
خاقانی.
- کنار زدن، پس زدن. دور کردن: خاشاک را از روی آب کنار زد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| لب و ساحل. (ناظم الاطباء). ساحل. لب. کناره. شط. شاطی. کرانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کنارو ساحل دریا عموماً و کنار چشمه و جویبار خصوصاً:
ز ریدکان سرائی چو ژاله بر سر آب
بدان کنار فرستاد ریدکی سه چهار.
فرخی (یادداشت ایضاً).
همی کشید سپه تا به آب گنگ رسید
نه آب گنگ، که دریای ناپدیدکنار.
فرخی.
مثال عشق خوبان همچو دریاست
کنار و قعر او هر دو نه پیداست.
(ویس و رامین).
و چون به کنار یمن رسیدندو... که مانده بود به دریا افکند و کشتی ها را آتش زد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 96).
همچو دریاست صحبت اشرار
که بود ایمنی او به کنار.
مکتبی.
وکشتی دیدند بر لب دریا ایستاده بر آن کشتی نشستند چون به کناری رسیدند هر دو بیرون آمدند. (قصص الانبیاءص 124).
به دریا در منافع بی شمار است
اگر خواهی سلامت بر کنار است.
سعدی.
پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی شد. (گلستان).
در این ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد تخته ای بر کنار.
سعدی.
در آبی که پیدا ندارد کنار
غرور شناور نیاید به کار.
سعدی.
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست.
سعدی.
این بگفت و پدر را وداع کرد و همچنین تا رسید بر کنار آبی. (گلستان).
- بر کنار افتادن، به ساحل رسیدن. در گوشه ای قرار گرفتن:
کشتی صبر من چو از غرقاب
نتوانست بر کنار افتاد.
خاقانی.
... بیچاره متحیر بماند روزی دو، بلا ومحنت کشید و سختی دید. سیم روز خوابش گریبان گرفت ودر آب انداخت بعد شبان روزی دگر بر کنار افتاد. (گلستان).
- کنار خشک داشتن، کنایه از مفلس و تهیدست بودن. (آنندراج):
وصل تو گران بهاست ای گوهر و ما
همچون دریا کنار خشکی داریم.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
|| گاهی این کلمه به آخر اسم مکان پیوندد و از ساحلی بودن محل حکایت کند چون: ارس کنار. فریدون کنار. بنده کنار. پیلسته کنار. زرکنار. دریاکنار. مرزکنار. ناتل کنار. لاش کنار. لش کنار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سوی. جهت. گوشه. کمین. جانب:
ای کاش آتشی ز کنار اندر آمدی
نی حسن تو گذاشتی و نی هوای ما.
خاقانی.
عنان از هر طرف برزد سواری
پری رویی رسید از هر کناری.
نظامی.
|| جدا و بریده و جدایی و بریدگی و بدین معنی با لفظ کردن به صله ٔ از مستعمل است. || قلاب آهنی که قناره معرب آن است. (آنندراج).


رود

رود. (پسوند) جزء ترکیبی برخی از ترکیبات بمعانی مختلف رود است، نظیر: اچه رود. ارده رود. ازرود. ازن رود. اسپه رود. استانک رود. اسفی رود. الم رود. الیشررود. امیررود. اندرود. انگرود. اهلم رود. اودروه رود. اوزرود. اوشیان رود. بریشرود. بزرود. پی بورود. پادنگ رود. پارود.پاین رودپی. پسندرود. پلنگ رود. پلورود. پهدررود. پیت رود. تجن رود. ترکرود. توسکارود. تیل رودسر. جاجرود. چپک رود. چلکرود. چورود. حچه رود. خرک رود. خرمارود. خشک رود. خشک رودپی. خمام رود. خواسته رود. خوردرود. خوره تاوه رود. خیرود. خیرودکنار. دارارود. داررود. درکلارود. دزدکه رود. دزدکه رودسر. دورودمحله. رستم رود. زارم رود. زاغ رود. زاینده رود. زرن رود. زرین رود. زنده رود. زنگانه رود. زیارت خواسته رود. ساری رودپی. سالارودکلا. سبک رود. سرخرود. سرداب رود. سفیدرود. سلم رود. سلم رودسر. سیاه رود. سیاه رودپی. سیاه کلارود. سیگارود. سیه رود. شاه رود. شمعجارود. شیخ رود. شیره رود. شیرود. شیمرود. صفارود. ضیارود. طیزنه رود. عیسی رود. فیکارود. کهرود. کاردگرالیشر رود. کاظم رود. کچه رود. کچه رودسر. کرک رود. کرک رودسر. کرکورود. گرگان رود. کلارود پی. کلنگ رود. کلورودپی. کلی رود. کم رود. کنسه رود. کهررود. گرگرود. گرماب رود. گرمرود. گرمردوپی. گزاف رود. گلزرود. گنج رود.گنداب رود. گیله رود. لاله رود. لنجرود. لنگرود. لیرود.مکارود. منزه رود. میان دورود. میرانه رود. میررود. میرود. ناسرود. نسیه رود. نشتارود. نمک آب رود. نورود. نورودسر. نیرود. نیسه رود. والارود. ولارود. ولم رود. هاشم رود. هرده رود. هردورود. هلیرود. یازررود. یالورود.

ترکی به فارسی

کنار

کنار

فرهنگ عمید

رود

فرزند پسر یا دختر: زهی دولت مادر روزگار / که رودی چنین پرورد در کنار (سعدی۱: ۴۰)، خواهی که بر‌نخیزدت از دیده رود خون / دل در وفای صحبت «رود» کسان مبند (حافظ: ۳۶۲)،

معادل ابجد

بندرى کنار رود راین

998

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری